پذیرش قطعنامه ۵۹۸ را از زوایای متعدد میشود واکاوی کرد. تاکنون هم افراد و جریانات و کارشناسان و حتی نحلههای فکری از منظرهای متفاوت آن را بررسی کرده اند. حق مطلب هم همین است. من، اما میخواهم امروز از منظر «جهاد اکبر» به آن بپردازم. ما در «جهاد اصغر» که همان جنگ نظامی بود، تمام قد ایستادیم. زخم برداشتیم و ایستادیم. افتادیم و دوباره ایستادیم.
کمبودها فراوان بود، اما ما کم نگذاشتیم و کم هم نیاوردیم. ملت ما در ساختار فکری «جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم» قدم برمی داشت و شهادت را زندگی میکرد. در ایمان به امام هم یقین را هر روز تجربه میکردیم. تقویم ما همه برگ هایش پیشانی نوشت جهاد داشت تا اینکه کار به پذیرش قطعنامه رسید. تسلیم در برابر تصمیم امام همان جهاد اکبر بود که تجربه کردیم. ما اراده، ولی امر را بر دل خواستههای خود ترجیح دادیم.
برای نسل ما جهاد در پذیرش قطعنامه، بسیار دشوارتر بود از ادامه جهاد در جنگ. فرمان عملیات ما را با شوق به غیرت میرساند. مرد میدان بودیم و چنین مردانی را معرکه، سرفراز میکند، اما وقتی فرمان خاموشی تفنگها شد، نه به شوق بلکه به تعبد پذیرفتیم. باور به ولایت در جنگ و صلح، آیین ما بود. به رضای امام که رضای خدا بود، راضی شدیم. چنان که پیش از این چنین کردیم. باری، وقتی امام در ۱۳تیر۱۳۶۷ به خروش آمد که «امروز تردید به هر شکلی خیانت به اسلام است، غفلت از مسائل جنگ، خیانت به رسول ا... (ص) است»، با یقین غنی شده قبضه تفنگ هایمان را فشردیم.
وقتی هم در ۲۷تیر همان سال، دقیقا دو هفته بعد از آن پیام استقامت و جهاد، در پیامی فرمود «با قبول قطعنامه و آتش بس موافقت کردم و در مقطع کنونی آن را به مصلحت انقلاب و نظام میدانم»، باز گفتیم چشم. نه اینکه یک چشم ما اشک باشد، یکی خون. هر دو چشم ما خون میگریست، اما چشم را گفتیم تا چشمه باور به ولایت در جانمان جاری باشد. تا دنیا به چشم ببیند نسلی را که در جنگ و صلح از خود گذشته است و نگاه به امام خویش دارد. ما در صلح هم مثل جنگ جدی بودیم. جدیت در صلح بعد از پذیرش قطعنامه، مشرب علوی امام بود.
هجوم رزمندگان به جبهه بعد این اعلام برای مقابله با تکهای عراق چنان بود که میشد دوباره به اول سطر جهاد جنگی برگشت. دنیاپذیر هم بود، چون دشمن بعد از پذیرش، هجوم گسترده اش را آغاز کرد، اما ما نشان دادیم سر پیمان هستیم. انگار باید «صفین» را تجربهای نو میکردیم. آنجا هم بعد قصه حکمیت، عراقیها به امام علی (ع) پیشنهاد ادامه جنگ دادند، اما امام فرمود که بر عهد خود پایدار است، حتی اگر آن سو پیمان شکنی به نام معاویه باشد.
اینجا هم عراقی که داعیه صلح داشت، جنگ را به شدت بیشتر ادامه داد، اما ما چنین نکردیم. نتیجه هم چنان که امام پیش بینی کرده بود، اثبات حقانیت و پیروزی ما بود. نشانه اش هم اینکه صدام پنجه در روی یاران و اربابان خود کشید و فرو افتاد. منافقین در آرزوی فتح تهران آواره «تیرانا» شدند. همه آنانی که میخواستند ما را بشکنند، خود درهم شکسته شدند. ملت ما، اما به جهاد اصغر و جهاد اکبر رشید و سرافراز ماند.